دسته بندی : ویژه / دفاع مقدس / شهدا نسخه قابل چاپ تاریخ : 25 اردیبهشت 1395 , 13:27 - شناسه خبر : 416 -
پانزدهمین سالگرد عروج سردار مصطفی میررضایی
رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ ميفرمايد:
مَنْ طَلَبَ الشَّهَادَةَ صَادِقاً أُعْطِيَهَا وَ لَوْ لَمْ تُصِبْهُ. «مرآة العقول»، ج8، ص103)
هر كس از روي صدق شهادت را طلب كند، خداوند به او «ثواب» آن را عطا خواهد كرد، هر چند به شهادت نرسد.
نوزدهم اردیبهشت پانزدهمین سالگردعروج سردار رشید سپاه اسلام، مصطفی میررضایی از فرماندهان شجاع و رشید لرستان، جنوب و غرب کشور را گرامی می داریم.
دلاور مردی که راه شرافت و جهاد را برای به ثمر رسیدن نهال انقلاب و دفاع از آرمانهای آن برگزید. چهره ای مردمی و پایبند به ارزش های دینی، شخصیتی که مورد ستایش و احترام رزمندگان، فرماندهان و مسؤولان اکثریت اهالی محل بود.
گرامی باد، یاد و خاطره حماسههای ایثار و از خودگذشتگی شهدا و رزمندگان عزیزمان.
شريف ترين اخلاق، تواضع، بردبارى و نرم خويى است.... در چندین نقطه در کشور مقدس ایران محل روئیدن گل های واژگون (سرخ شقایق) است که یکی از آن نقاط خاک پاک لرستان است و ما آدمیان از رمز و راز خلقت آن عاجزیم و نمی دانیم چرا خلق شده است. چرا این گل زیبا پس از چند صباحی که به طرف آسمان می رود گویی خجالت زده می شود و برمی گردد به طرف زمین. این غنچه های سرخ به طرف جایگاه اصلی خود بر می گردند و باز می شوند!!!
آیا نمی شد این خلقت زیبا، این سرخی محض به طرف آسمان و رو به بالا باز شود و سر خود را بالا بگیرد و به خود ببالد که من دارم اوج می گیرم و سیر صعودی طی می کنم!!!
چرا که اکثر مخلوقات طالب اینند که از ملک به ملکوت برسند و کمتر دچار سیر نزولی بشوند و ده ها و صد ها از این چرا ها و مثال ها که فهم بشر در حدی نیست بفهمد این خلقت های عجیب و غریب را، به خصوص فهم و علم بنده. ولی با این همه عجز و نادانی و غافل از رمز و راز آفرینش گاهاً خداوند مواردی را به انسان نشان می دهد و مثال هایی می آورد که آدمی به وسیله آنها در اطراف خود و با آن علم ضعیف مقایسه ای داشته باشد و این بنده حقیر هم خود را از این قاعده مستثنا ندانسته و با این دید مقایسه ای داشتم از بین خیلی از رزمندگان و همرزمانم در طول دفاع مقدس که هر چه ترقی، تبلور علمی به خصوص علم نظامی، اخلاص و اعتقاد، شور و شوق و شعف نسبت به شهادت و بعضاً بی صبرانه در انتظار محبوب ماندن و ... بیشتر می شد اما!! این عزیزان دقیقاً عین گل سرخ شقایق واژگون آن سرو بلند را خم کردند و در مقابل خالق و محبوب خود احساس شرمندگی در چهره ها نمایان بود.
این مطالبی که عرض می شود بنده خود به چشم دیده و راوی هستم که از کسی روایت نمی کنم. مشاهدات عینی خود را به سمع و نظر خوانندگان می رسانم و اگر خطایی هست شاید خطای دید من باشد و یا خطای عقل و علم و خرد باشد که نتوانستم حق مطلب را برسانم.
همانطوری که در ابتدای عرایض، عرض شد بسیاری از همرزمان به خصوص آنهایی که هیچ پرده ای حتی زندگی شخصی بین من و آنها نبود درک می کردم که رفتار، کردار و منش این عزیزان مصداق آن گل سرخ و زیبای واژگون است که هر چه مقام بالا می رفت، هر چه محبوبیت بیشتر می شد و هر چه «قربشان» سیر ملکوتی پیدا می کرد باز سرشان پائین می آمد و خود را کوچک و کوچکتر می پنداشتند، به گونه ای که در نظر افراد عادی این ها آدم هایی بی مسئولیت کوچک و شاید خیلی هم ساده اند و بنده به اینجا رسیدم که خیلی از شهدای عزیز و نه فقط شهدا بلکه عزیزانی که شربت شهادت را لمس کردند ولی نوشیدنش نصیبشان نشد مصداق همان گل واژگون بودند و «سبزخدا» یکی از این رزمندگان بود که به زعم دوستان همرزم، اقوام، فرماندهان و احیاناً کسانی هم که با ایشان شاید خوب نبودند حقیقتاً به آنجایی رسیده بود و کمتر کسی باور می کرد که این آدم به آن سن و سال بسیار کم و با آن سرعت زیاد خود را به قله اصلی رساند!!!
کدام قله؟ آن قله ای که پرچم صعود را در آنجا نصب می کنند و شاهد این مدعا این است!

زمستان سال 1367 لشگر 57 حضرت ابوالفضل (علیه السلام) در منطقه عمومی ماووت عراق مستقر بود و «سبزخدا» فرمانده گردان انبیاء علیه السلام بود در منطقه بسیار سرد – برخی قله های سر به فلک کشیده و پر از برف – زمستان رزمندگان با زحمت می توانستند مسائل بهداشتی را رعایت بکنند بخصوص شستشوی لباس ها. در آن اوج سرما در یکی از این روزها گردان شب قبل رزم شبانه داشته و یکی از بسیجیان گردان که تا اندازه ای هم مخالف نظام بوده (بسیج اداری که طبق سهمیه می بایست به جبهه برود) در حین رزمایش یا خشم شبانه به زمین می خورد و از ناحیه دست زخمی می شود. فردای آن روز آن بسیجی می خواهد لباس هایش را بشویید، لباس ها را برمی دارد و سرِ چشمه آب می رود و با یک دست مشغول شستشوی لباس های خود می شود و دست زخمی هم باند پیچی می باشد، در این حال «سبزخدا» به طور اتفاقی از آن محل در حال عبور است و نزدیک چشمه که می شود این منظره را نگاه می کند یک بسیجی دارد با یک دست لباس می شُوید، بلافاصله و بدون درنگ لباس ها را از ایشان می گیرد و با آن سرعت در کار ایشان که واقعاً مثال زدنی بود تمام لباس ها را شستشو می دهد و از آن محل دور می شود و بچه هایی که این بسیجی را می شناسند و می دانند این آدم مخالف نظام بوده و گاهی با او بحث هایی هم داشته اند و نتوانسته اند او را قانع کنند از این موقعیت استفاده می کنند و به ایشان می گویند این آقایی که لباس هایت را شُست شناختی؟ آن فرد می گوید نه به خدا نمی دانم که بود خدا خیرش بدهد. رفقا به او می گویند این آدم فرمانده گردان بود. مدتی قبول نمی کند چون برایش سنگین است که چطور یک فرمانده گردان برود این کار را انجام دهد. پس از تحقیق و پرس و جُو مطمئن می شود که آن فرد فرمانده گردان و «سبزخدا» بوده است، سپس آن برادر بسیجی با دیدن چنین منظره ای و با دیدن این سر به زیری و با دیدن این اخلاص گل های واژگون در جا از گفته های خود و از افکار گذشته خود توبه و اظهار پشیمانی می کند و به رفقای خود این اظهارات بالا را اعلام و مکتوب می کند. لذا به قول امام خمینی (رحمة الله علیه) بجز مقطع بسیار کوتاهی از تاریخ کجای دنیا چنین زمان و مکان و افرادی را سراغ دارد.خدایا تو را قسم می دهم به عزتشان ما را عاقبت به خیر کن.
راوی: حاج احمد مدهنی( فرمانده گردان بعثت و فرمانده محور از لشکر 57 ابوالفضل (ع) لرستان)
منبع سایت مصطفی میررضاییhttp://mostafamirrezaei.ir/