خاطره ای از سلیمانیه عراق به روایت جهانبخش قلاوند
اسفندماه 64 سلیمانیه عراق: سه شبانه روز در برف کوه پیمایی کردیم تا در پشت ارتفاع سه هزار متری گمو به چریک های اتحادیه میهنی کردستان عراق پیوستیم.روستایی بنام میرآوه مانند گمرک بود.اینجا یکی از مناطق مرزی بود که مبادلات کالا از میوه تا پوشاک و سیگار و غیره بین شهرهای کردنشین عراق و ایران را هدایت می کرد. تقریبا همه گروه های مخالف جمهوری اسلامی ایران چادرهایی برپا کرده بودند و از کاروان هایی که با قاطر کالا جابجا می کردند عوارض می گرفتند.ما هفت نفر ایرانی بودیم که به همراه شصت هفتاد تن از چریک های حزب سوسیالیست کردستان عراق برای یدیدار با جلالا طالبانی در کوههای سلیمانه وارد عراق می شدیم.نیمه های شب که به اولین چادر رسیدیم یکی از نیروهای فرقه ی رجویی به استقبال آمد و چراغ قوه توی صورتم گرفت..
شب سوم مهمان فرماندهی تیپی از چریک های جلال بودیم .یک شبانه روز دیگر با ماشین و گاهی پیاده ادامه دادیم و با دور زدن ایست و بازرسی های ارتش عراق به قرارگاه جلال طالبانی در میان کوه های ازمیر مشرف به شهر سایمانه عراق رسیدیم .مذاکرات حول گسترش عملیات در عمق خاک عراق و پشتیبانی از کرد ها در برابرارتش عراق بود.چند روز بعد عملیات والفجر9 برای گشودن جبهه ای جدیدو کشاندن ارتش عراق از جبهه فاو به شمال عراق آغاز شد. یک ماه جنگ و گریز بود و ما به کمک چریک های کرد بساط تخلیه اطلاعاتی نظامیان عراقی که از ترس به روستاه های تحت سیطره جلالا پناهنده می شدند را در پشت یگانهای عراقی پهن کرده بودیم .جالب اینکه نیروهای ایرانی تا پشت دروازه شهرهای چوارته و قلعه چولان رسیده بودند با گرا دادن ما مختصات توپخانه های عراق زیر آتش ایران می پخت.توی این یکماه یک بار در منزل جلال و یک بار بصورت صحرایی حمام کردم .24 اسفند از راه سردشت به ایران برگشتم در حالیکه همسر و خانواده نمی دانستند از عراق می آیم...